جایی برای با هم بودن تا  .... ابد

جایی برای با هم بودن تا .... ابد

چند نفر بر اثر یک اتفاق در یک جا به اسم دانشگاه ۴ سال کنار هم لحظه های فراموش نشدنی ساختند و حالا اینجا تا ابد کنار هم میمونن
جایی برای با هم بودن تا  .... ابد

جایی برای با هم بودن تا .... ابد

چند نفر بر اثر یک اتفاق در یک جا به اسم دانشگاه ۴ سال کنار هم لحظه های فراموش نشدنی ساختند و حالا اینجا تا ابد کنار هم میمونن

در سرزمین من...

من در کشوری زندگی می کنم که

دویدن سهم کسانی است که هرگز نمی رسند و رسیدن سهم کسانی که هرگز نمی دوند

ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش است

در سرزمین من مردمانش با نفرت بیشتری به بوسیدن دو عاشق نگاه می کنند

تا صحنه ی اعدام یک انسان

در سرزمین من...

دوستان نتایج آزمون استخدامی رو زدن کیا قبول شدن ؟

کیا مثل من قبول نشدن؟

از یاد رفته...

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست 
 

پنج حسرت...

یه پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشرکرده:

اولین حسرت: کاش جرات‌اش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن

حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم

حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو به صدای بلند بگم

حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم

حسرت پنجم: کاش شادتر می‌بودم

مگسی را کشتم

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است

ونه چون" نسبت سودش به ضرر یک به صد " است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد گندم!

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم ...


"حسین پناهی"


روز مادر...

  

در زیباترین واژه٬ بر لبان آدمی واژه مادر است. زیباترین خطاب مادر جان است.
مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. مادر روزت مبارک...

حکایت وقت رسیدن مرگ...!

 

 

 

 حکایت وقت رسیدن مرگ...!



یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...


مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرده گفت :

حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت...

مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...!!!

هر چه کنی، به خود کنی

 

مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت.

آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در

ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید.

روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است.

او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو

کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم یقین داشته باش که به مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم.

آدم ها لالت می کنند . . .
بعد هی می پرسند : چرا حرف نمی زنی ؟!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست

روزت مبارک

سلام  

بچه ها دو مناسبت داریم یکی روز معلم ویکی روز مادر و دو مناسبت رو به همه معلم ها مون و همه مادرهامون تبریک میگم  

روزی که اولین املاء رو گرفت فکر نمی کردم هنوز املاء زندگیمون ادامه داره کاش تلاش کنیم داخل املاء زندگیمون هم بیست بشیم و صد آفرین بگیریم   


تسلیت به تمام کتابداران

با نهایت تاسف درگذشت غم انگیز استاد گرانقدر، عزیز و فهیم علم اطلاعات و دانش شناسی دکتر عباس حری را به همه کتابداران تسلیت عرض می کنم........یادشان گرامی و روحشان شاد..... 

 

گفتنی است، دکتر عباس حرّی در سال ۱۳۱۵، در مشهد و در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۹ از دانشگاه مشهد در مقطع لیسانس رشته زبان و ادبیات انگلیسی، در سال ۱۳۵۲ از دانشگاه تهران در مقطع فوق لیسانس رشته کتابداری و در سال 1360 از دانشگاه کیس وسترن امریکا در مقطع دکترای کتابداری فارغ التحصیل شد. 

عباس حری، استاد ممتاز رشته کتابداری و اطلاع‌رسانی، و از بنیان‌گزاران دوره‌ی دکتری این رشته در ایران است. او مفهوم اطلاع‌شناسی را با رویکرد نوین برای نخستین بار در جهان مطرح کرد و مدیر مسئول نخستین مجله‌ی اطلاع‌شناسی جهان است. بیش از 150 مقاله و 14 کتاب تألیفی یا ترجمه‌ای، سردبیری چند مجله‌ی تخصصی و اطلاع رسانی، سرویراستاری دایره المعارف کتاب‌داری و اطلاع‌رسانی، ترجمه‌ی بیش از 170 مقاله برای دانش‌نامه‌ی جهان اسلام و همکاری در آماده‌سازی فرهنگ‌نامه‌ی کودک و نوجوان، از مهم‌ترین دستاوردهای علمی و فرهنگی اوست.

انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران طی مراسمی در سال 1385 در هفتادمین سالروز تولد وی از ۴۰ سال تلاش و فعالیت علمی وی تجلیل به عمل آورد.

...!!!

ای دل ساده٬ به کشک شور روستا بساز  

که قند شهر٬ دروغی بیش نیست...

      

«حسین پناهی »

بیان عشق به دو روش متفاوت


یک دانشجوی چینی عاشق یکی از دختران دانشگاهش می شودو دوست داشت عشق خود را به شیوه ی جدیدی بیان کند او به دخترانی که در آن خوابگاه دانشجویی به سر می بردند یک شکلات داد و از عده ای از آنها خواست تا رأس ساعت 8 شب چراغ اتاق خود را روشن و از بقیه خواست که چراغ اتاق را خاموش نگه دارند

حالا ببینید چه اتفاقی افتاد
.
.
.
.
.
.
.


I LOVE U


یک عرب هم خواست دوست داشتن خودش رو به شکل جدیدی بیان کنه، ولی فکر می کنید ایشون چطور نوشت.
love
.
.
.
.

کاش...

میگویند دنیا زندانی بیش نیستـ
کـــــــــاش حبسِ اَبَـــد ببُرند برایمان
و تو هم سلولیِ من باشی

http://ap1.persianfun.info/img/92/1/Namayeshe%20Ehsas%2011/7.jpg