جایی برای با هم بودن تا  .... ابد

جایی برای با هم بودن تا .... ابد

چند نفر بر اثر یک اتفاق در یک جا به اسم دانشگاه ۴ سال کنار هم لحظه های فراموش نشدنی ساختند و حالا اینجا تا ابد کنار هم میمونن
جایی برای با هم بودن تا  .... ابد

جایی برای با هم بودن تا .... ابد

چند نفر بر اثر یک اتفاق در یک جا به اسم دانشگاه ۴ سال کنار هم لحظه های فراموش نشدنی ساختند و حالا اینجا تا ابد کنار هم میمونن

فروغ

من به تو خندیدم

     چونکه می دانستم

           تو به چه دلهره از باغچه همسایه

                                                سیب را دزدیدی!

پدرم از پی تو تند دوید.

       و نمی دانستی که

              باغبان باغچه همسایه

                             پدر پیر من است!!

من به تو خندیدم

       تا که با خنده خود

            پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک،

         لرزه انداخت به دستان من و

                سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک!

دل من گفت برو


    چون نمی خواست به خاطر بسپارد


                                        گریه تلخ تو را...

و من رفتم و هنوز

            سالها هست که در ذهن من آرام ،

                                                              آرام...

حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان

                                  می دهد آزارم

                       و من اندیشه کنان غرق این پندارم  

که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت . . .



گوشی هم گوشی های قدیم

دوستای گلم من گوشیم خراب شده شماره کسی رو ندارم لطفا برام اس ام اس بفرستید اسمتون رو بنویسید تا شماره هاتون رو ذخیره کنم

مرسییییییییییییییییییی

موسی مندلسون

موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :

- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :

- بله، شما چه عقیده ای دارید؟

- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:

«همسر تو گوژپشت خواهد بود»

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:

«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن»

فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.

او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.


.

راست است که دخترها از گوش خام می شوند و پسرها از چشم

 

دعا...

دعا نکنیم که بارهایمان سبک شوند دعا کنیم تا شانه هایمان قوی تر شوند. 

جی. پی. واسوانی

تقدیم به هواداران فروغ...

 وداع

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

 

می برم،تاکه در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه  

می برم تا زتو دورش سازم

زتو،ای جلوه امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک

آه،بگذار که بگریزم من

از تو،ای چشمه جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

 

بخدا غنچه شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله آه شدم،صد افسوس...

 

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم،خنده به لب،خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل 

فروغ فرخزاد

 

سخن کوتاه برای موفقیت بزرگ

خوشبختی به سه ستون استوار است: 

1ـ فراموش کردن گذشته، 2ـ غنیمت شمردن حال، 3ـ امیدوار بودن به آینده. 

موریس مترلینگ

سلام به همه ی دوستان عزیز کتابدار(متخصص اطلاعات)

الان ترم 2 ارشد هستم و جای تک تک شما توی دانشکده خالیه  پتیت عزیزم، مینای دوست داشتنی، شادی مهربون، خدیجه خوش اخلاق، فرشته دختر گلم، مهرنوش دختر ته تغاریم، روژان  نازنینم و همه کتابداران ورودی 87. بدون شما دیگه کارگاه کتابداری صفایی نداره. درسته که سرم شلوغ شده اما  هنوز هم با یادآوری خاطرات قشنگ دوره لیسانسم لبریز از لذت میشم و خدا رو شاکرم که همچین گلهایی رو به عنوان دوست به من هدیه داد......

مداد رنگی

ما مثل رنگهای مداد رنگی هستیم ممکنه خیلی با هم فرق داشته باشیم ولی با هم میمونیم و نقاشی زندگی رو با هم کامل میکنیم

دل تنگم


دلم تنگ است

دلم می سوزد از باغی که می سوزد

نه دیداری

نه بیداری

نه دستی از سر یاری

مرا آشفته می دارد

چنین آشفته بازاری

آدما ...


با هر نگاهی دلت نلرزه.....
تا با یکی آشنا شدی سریع عاشقش نشو ....
با همه مهربوون نباش !
آدما بی لیاقت تر از اوونین که به نظر میان ...!!

تا کی به تمنای وصال تو یگانه

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

شیخ بهایی


دانلود تصنیف با صدای عبدالحسین مختاباد

دانلود فایل


آلزایمر!!!!

پیرمرد همسایه آلزایمر دارد ...

دیروز زیادی شلوغش کرده بودند

او فقط فراموش کرده بود

از خواب بیدار شود ...!

زنده یاد حسین پناهی

دوست دارم

دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم

درباره کلبه متروک وسط باغ

درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده

درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده

درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه

درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد

و درباره خودم که چقدر بی فکرم