سلام
دیروز فقط منو پدرم خونه بودیم از بیرون که برگشتم خونه نمی دونستم ناهار چی درست کنم کلی هم کار داشتم، تا اینکه آجیم تلفن زدو گفت: میخوام برم مدرسه علی رو میارم اونجا ماکارونی هم میارم برا ناهارتون
چقد خوشحال شدم انگار یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شده. بعد از نیم ساعت چشم انتظاری تلفن زد و گفت که هوا گرمه علی رو نمیارم از ناهار هم حرفی نزد.
حالم گرفته شد ناخوداگاه این داستان به ذهنم اومد
" پادشاهای در یک شب زمستانی با یکی از نگهبانان خود روبرو شد و از او پرسید!
پادشاه: سردت نیست
نگهبان گفت: عادت دارم
پادشاه گفت: سفارش میکنم برایت لباس گرم بیاورند.
شاه فراموش کردو صبح جنازه نگهبان را پیدا کردندکه روی دیوار قصر نوشته بود:
به سرما عادت داشتم وعده لباس گرم مرا از پا در آورد. "
دوستان هر کی هر جوری دوست داره میتونه تعبیرش کنه
حواست به اولین ها باشد
اولین نگاه
اولین لبخند
اولین بوسه
اولین عشق
گاهی آتش میزنند تمام وجودت را بی آنکه تمامت کنند
گاهی کاری میکنند که اولین و آخرین باشند
سلامتی همه ایرانیا
ای کاش قدر خودمون رو بدونیم
سلام. معلومه کجا سرتون اینقدر گرمه که آپ نمیکنید خانومای عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی ابته عقد کرد....
میگویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. استاد بکلی مبهوت شد، زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود!!!
میان مرغان مهاجر آن که در انتهاست شاید ضعیف ترین باشد ...
شاید امّا ...
دل بسته ترین است ...
خدایــــــــــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن
اگه میشـه بیــــــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها کن
خدایــــــــــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه
دیگه حتـــــــــــے همه دنیا،به این دورے نمـے ارزه
تو اون بالا من این پایین،دو تایـــــــے مون چرا تنها؟
اگه لیلــــــے دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟
خدایا! من دلم قرصه،کسے غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت ،که حتــے روز،روشن نیست
کسـے اینجا نمـے بینـه که دنیـــــــــــا زیر چشماته
یه عمره یـــــــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاته
فراموشم شده گاهـے،که این پایین چه هـــا کردم
کـــــــــه روزے بایـد از اینجـا بــازم پـیــش تو برگردم
خدایـــــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کن
شنیــدم گرمــه آغوشـــت،اگه میشـه منــم جا کن
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...