تا حالا مرگ رو انقد نزدیک حس نکرده بودم دیروز:
ـ بخاطر طوفان شدید شاخه ی درخت شکست و خورد تو سرم و گیج ومنگم
ـ تو امانیه ماشین زد بهم
ـ گوشیم زنگ خورد ولی هیچ شماره یا اسمی روش نبود فقط نوشته بود withheld که تقریبا به معنی ناشناختس. ( حدس میزنم عزرائیل بوده)
امروز :
از تو پیاده رو راه میرفتم به پایه برق که رسیدم یهو ترانس برق روی پایه ترکید و غیر از صدای وحشتناکش که گوشمو کر کرد یه قطعه ی سنگین محکم افتاد یک قدمیم.
در کل کلی شانس آوردم اگه به سال 91 برسم اگه نرسیدم هم گریه نکنید که منم گریم میگیره به جای خرما و حلوا هم با ترشیجات ازتون پذیرایی میشه
تو همانی که یادت هر دم
می کوبد پنجره ی احساسم را
و من در آرزوی آرامش دستان تو
می گذرانم روزهایم را
خدایا آدرس وبلاگتو بده در مورد بعضی از پستات نظر بذارم. مثلا در مورد پست عدالتت خیلی چیزا دارم واسه گفتن
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بدش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
اخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن ان جا بخورد
و بداند
که دل من با تو است
در همین یک قدمی
اگه چشم بسته دستمو بکنم تو یه پاکت که ۱ کیلو پسته داخلشه و یکیشو بردارم مطمئنا اون یکی یه پسته ی بستـــــــــس
غم انگیز تر از خانه های بدون پنجره
پنجره هایی هستند که رو به دیوار باز میشوند ...
************************************
درست زمانی که فکر میکنی همه چیز اونجوری پیش میره که دوس داری و خیلی وقته آرزوته باید یه چیزی از غیب نازل بشه که همه برنامه هاتو خراب کنه