جایی برای با هم بودن تا  .... ابد

جایی برای با هم بودن تا .... ابد

چند نفر بر اثر یک اتفاق در یک جا به اسم دانشگاه ۴ سال کنار هم لحظه های فراموش نشدنی ساختند و حالا اینجا تا ابد کنار هم میمونن
جایی برای با هم بودن تا  .... ابد

جایی برای با هم بودن تا .... ابد

چند نفر بر اثر یک اتفاق در یک جا به اسم دانشگاه ۴ سال کنار هم لحظه های فراموش نشدنی ساختند و حالا اینجا تا ابد کنار هم میمونن

مهتاب

کاش اصلا دل نداشتم.
کاش اصلا نبودم.
کاش نبودی.
کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد.
آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم.
یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.
کاش چادرت بودم.
نه، کاش دستهایت بودم.
کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم.
نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. 
کاش من تو بودم.
کاش تومن بودی. 
کاش ما یکی بودیم.
یک نفر دوتایی 

"مصطفی مستور"

میخواهمت

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را
بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین پور

سرای سالمندان


.

.

.

هر چی ازش می پرسیدی در جوابت می گفت:

آره

مثلاً می گفتی: منو می شناسی؟

ﻣﺜﻼً ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣَﻨﻮ ﻣﯽ ﺷﻨﺂﺳﯽ ؟

آره

می گفتی: اینجا خوبه برات، راحتی؟

آره

می گفتی: خوشحالی که اینجایی

آره

می گفتی: می خوای بریم بیرون یه دوری بزنیم، دلت وا شه؟

اینقد جیغ می کشید و داد و فریاد می کشید و میگفت

نه ! نه! نه!

بعداً دلیلش رو از پرستار آسایشگاه پرسیدم می گه؟

آخه با همین بهونه آوردنش سرای سالمندان این سوالو نباید می پرسیدی

متنفرم از خاطره هایی که هر وقت بهشون فکر میکنم، میگم وای چقد من احمق بودم!!

درد


مانند هیزم های مصنوعی داخل شومینه ،
میسوزم و خاکسترنمیشوم "درد یعنی این "