مطلب خاصی برای گفتن ندارم فعلا
میخواستم اومدنم به وبلاگ رو به همه دوستان که از این به بعد از وجودم مستفیض میشن تبریک بگم
ناگفته نماند بر پستهای من حق هیچگونه اعتراض وجود ندارد و پیشاپیش اعتراض شما نابجا تلقی میشود
البته در تایید گفتههای اینجانب راه برای همه دوستان باز است و هیچگونه محدودیتی وجود ندارد
نقاشی می کشم
دنیای وارونه ام را ،
از اینجا تا بی انتهایی تو
رنگ در طرح
بوسه ای بر باد
درختی در آغوش خاک
آسمانی بی ماه و ستاره
طبیعتی برهنه و عریان
و من و من
چشمانم حکایت ها دارد ...
بسوزه پدر اعتیاد که معتاد شدم به دانشگاه به صورت اساسی! هر روز هر روز پامیشم میرم دانشگاه که مثلا درس بخونم حالا کمی هم میخونما ولی خوب در کل دانشگاه محیطی بسیاااااااااااار فرهنگی و سالم و ... است و اینکه آدم خوشش میاد ازش مخصوصاْ که ۳ تا دوست باشن مشهور به ۳ تفنگدار و کل دانشگاه رو آباد کنن ( البته تعریف از خود نباشه )
گفتم سه تفنگدار دلم واسه الکساندر دوما ( نویسنده) تنگ شده .
۶بهمن بجای جشن فارغ التحصیلی رفتیم اردوی خارج از شهر. اونایی که نیومدن خیلی ضرر کردن با ۳ تا از استادا رفتیم. اصلا فکرشم نمی کردم انقد خوش بگذره . جای خیلیا خالی بود...
هر روز هر روز پا میشم با کلی زحمت میرم دانشگاه که تو کتابخونه درس بخونم خدا رو شکر هر روزم یه سوژه واسه درس نخوندن پیدا میشه. امروز فرشته معده درد گرفته بود کل دانشکده رو واسه نبات زیرو رو کردم بعدشم شک نکنید که درس خوندم!
تو فکرم با یه گواهی حذف پزشکی کنم که ۸ ترمه شم . پشیمونم که انقد خودمو کشتم ۷ ترمه تموم کنم دلم خیلی تنگ میشه.