دختر بچه ها خیلی حساس و دقیق هستند. اینو از حرفها و رفتارهای سارا دختر هفت ساله م فهمیدم. در یکی از شبهای بارونی پائیز، قبل از پهن کردن سفره شام، نشستم یه دقیقه به اخبار تلویزیون گوش کنم که یهو سارا اومد نشست روی پاهام و شروع کردن به مرتب کردن ریشهام!... منم با دستهام موهاشو نوازش کردم. چیزی نمیگفتم چون حواسم بیشتر به حرفهای مجری اخبار بود و نسوختن کباب های توی ماهیتابه! اما سارا بعد از مکثی با ناز دخترونه ش گفت:
_ بابا، برو خونه عزیزجون، مامانو بیارش! دلم براش تنگ شده. بخدا از دعواهاتون خسته شدم!
ابروهامو درهم کشیدمو گفتم:
_ مادرت خیلی بد و لجبازه! نمی بینی همش غر میزنه؟! شده لنگه عزیز جونت!...اصلا حیفه به اون بگی مامان! اینجور مامانا به چه دردی میخورن؟! من سراغش نمیرم! کارش شده قهر کردن مثل نی نی ها!... مامان که نباید اینجوری باشه!...
غرغرهای من تمومی نداشت. درحالیکه متوجه اشکهایی که از چشمهای سارا جاری میشد و شلوارمو خیس کرده بود، نبودم. وقتی آروم گرفتم، سارا سرشو انداخت روی شونه م. اعصابم بخاطر یادآوری بعضی چیزها، حسابی خط خطی شد. سارا بریده بریده گفت:
_ میخوام برم پیش مامانم.
فوری و بدون هیچ مکثی گفتم:
_ لازم نکرده!
سارا از روی پاهام بلند شد و اشکهاشو با آستین لباسش پاک کرد. بعد گفت:
_ مامان همیشه بهم میگه، تو بهترین بابای دنیا رو داری! واسه این پیشت موندم بابا. دیگه نمیخوام بمونم، میخوام برم پیش مامانم!...
این متن از زبان یه مرد هست، شما که زنی
هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد
چه بابای نامردی