یادمه ترم 1 بودیم اون موقع استاد عظیمی هرکس بعد از خودش میومد سر کلاس راه نمی داد. یه روز صبح من 5 دقیقه دیر رسیدم سر کلاسش نگاه کردم دیدم چراغا رو خاموش کرده که درسو شروع کنه ولی پشتش به در بود و داشت با یکی از بچه ها حرف میزد منم یواشکی درو باز کردم و رفتم ته کلاس نشستم سر جام اصلا هم به روی خودم نیوردم که دیر اومدم
آره یادمه مارمولک
ما هیچیمون مثل ترم یکیا نبود
بابا زنگ...
چاکریم
سر عظیمی رو کلاه میذاری
اگه آدرس وبلاگ رو براش میل نکردم
نامردی نکن دیگه فرشته
یادت نیست اومدم پیش خودت نشستمااا
منم یادمه من بجای تو می ترسیدم قلبم تندتند میزد