تا حالا مرگ رو انقد نزدیک حس نکرده بودم دیروز:
ـ بخاطر طوفان شدید شاخه ی درخت شکست و خورد تو سرم و گیج ومنگم
ـ تو امانیه ماشین زد بهم
ـ گوشیم زنگ خورد ولی هیچ شماره یا اسمی روش نبود فقط نوشته بود withheld که تقریبا به معنی ناشناختس. ( حدس میزنم عزرائیل بوده)
امروز :
از تو پیاده رو راه میرفتم به پایه برق که رسیدم یهو ترانس برق روی پایه ترکید و غیر از صدای وحشتناکش که گوشمو کر کرد یه قطعه ی سنگین محکم افتاد یک قدمیم.
در کل کلی شانس آوردم اگه به سال 91 برسم اگه نرسیدم هم گریه نکنید که منم گریم میگیره به جای خرما و حلوا هم با ترشیجات ازتون پذیرایی میشه
خدانکنه
فقط یه سوال : نفری چندتا لواشک میدن؟
جنگلی باشه بهتره
نه ترجیح میدم سنتی باشه نه صنعتی البته دیگه اون موقع واسه من فرقی نمیکنه
اولا که حرف الکی نزن
دوما پ بفرما عروسیه
نه گریه نه حلوا؟!
مگه بدِ میخوام همیشه شاد باشید
مجبوری اینقدر بگردی...کمی هم توی خونه بمون...اگه طوریت میشد من چیکار میکردم...کتاب اندیشه ی 2 رو از کی میگرفتم...
ای بدجنس کتابارو که بهت دادم دیگه غمت نباشه
بعدشم کار مردمو که نمیشه زمین گذاشت
برات آروزی سلامتی دارم
انشاالله دیگه از این اتفاقات برات نیفته
مرسی
تو اگه کاری بودی کار خودتو انجام میدادی عزیزم.کار مردم پیش کش...
دارم برات حجت وایسا